Tuesday, May 09, 2006

بوسه

کفش های تو را
دوست دارم
مسیر هایی
که با تو
طی شد
لب هایت
بوسه هایی
که دیگر
لب را
تر نمی کند

Sunday, April 30, 2006

آزادی


می دانم
آزادی
آرزویی
میشود
باغی
که می خواستم
با
تمام
میوه های
ممنوع

نوازشم کن

نوازشم کن
!نترس
تنهای
واگیر
ندارد

تنهایی

این جا نشسته ام
کتاب می خوانم
تا سرم گرم باشد
و گه گاهی برخیزم
نگاه کنم از پنجره
به خدای خیابان
به آسمان خاکستری
و پرندگان سفید
کودکی
سالهاست
تنهاییش را
در من
جا گذاشته است

یادداشت

ها کن
بر شیشه
بنویس
دوستم نداری
من
می روم
ماتیک لبهایم را
تازه
کنم

باران بهاری

عشق من به تو
مثل باران بهاری
گاه تند
گاه آهسته
اما کوتاه و گسسته

شب

شب قشنگیست
بازی مازیار
رختخواب های به هم چسبیده
چرا باید به تو فکر کنم
روز گاری که گذشته است
بی حاصل
حسرت بار
پر خاطره

تردید

تا خانه ات
ده دقیقه
قدم زنان
راه است
بخار
روی شیشه چسبیده
کلاغی
کمرنگ
می گذرد
لبانم
مردد
: تکرار می کند
نه

قلبم هنوز می تپد

باران
روی شیشه
گل آلود می شود
می دانم
فردا
از پله های کتاب خانه بالا میروم
قلبم تبدار
هنوز می تپد

دیگر پاسخی نیست

عکست را می بوسم
نگاهت
با طنازی بی رحمانه اش
یادآور می کند
بوسه هایم را
که دیگر
پاسخی نیست

تصمیم

از پیش تو
می آیم
آشفته
خسته تر از آنم
که چیزی را بشکنم
یا گریه سر دهم
باید بنشینم
تصمیم بگیرم
تا فردا
روز بهتری
باشد

قبل از سپیده

پیاده روی قبل از سپیده
:می پرسی
در زندگی چه می خواهی
:سکوتی طولانی
آرامش
آسمان روشن تر میشود

نشانی های ساده

یک عکس
تنهایی روز تعطیل
تکه ای دستمال معطر
نشانی های ساده ی
رفتن به گذشته

من معمولی نیستم

با لحن حق به جانبی
گفتم
من
یه پسر
معمولی
!نمی خوام
یه ورد خوند
و تبدیلم کرد
:به سنگ
عزیزم
من
معمولی
نیستم

بغض

زمستان

تاکسی

کارت های کوچک تبریک

میوه ای که خوردم

دستی که فشردم

خداحافظی که بی کلام سر تکان دادم

بغضی که هیچ گاه فرو ننشست

عزیزم سوال پیچم نکن

لبخند بر لبانم مرده
به اتاقم می آیم
عزیزم
سوال پیچم نکن
بگذار آزاد باشم
آزادی من این است
که خودم را
گوشه ای حبس کنم
:چیزی مرا آزرده
تیرگی
بیهودگی
اسارت

وقت میان شب و روز

صبح آغاز شده
با لبخند مازیار
شب
با شب بخیر معصمانه اش
دانشگاه
همه همه
تنهایی
وقت میان
شب و روز